جدول جو
جدول جو

معنی کلاه کج - جستجوی لغت در جدول جو

کلاه کج
(کُ کَ)
تیره ای از بهمئی از شعبه لیراوی از ایلات کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
کلاه کج
(کُ)
دهی از دهستان یوسف وند است که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلاهک
تصویر کلاهک
کلاه کوچک، هر چیز کوچک شبیه کلاه برای قرار دادن روی چیز دیگر مثلاً کلاهک دودکش
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی از دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران است که 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
نام حلوائی است. (انجمن آراء ناصری) (آنندراج). نان شیرینی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام یکی از حلواها. (برهان). مخفف کالاشکن. (حاشیۀ برهان چ معین). نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء) (غیاث) :
طفل برنج بین که چه خوش برکنار خوان
لوح کلاشکن به کنارش نهاده اند.
بسحاق اطعمه.
صحن برنج می کند قصد دل کلاشکن
قصد دل شکستگان هر که کند خطا کند.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(کُ وَ)
بمعنی کلاه ملک. (آنندراج). تاجور. کلاهدار. تاجدار. پادشاه. و رجوع به ترکیب کلاه ملک شود
لغت نامه دهخدا
(کُ گَ)
کلاه ساز. کلاه دوز. آنکه کلاه سازد: بوبکر و عمر... را به دوزخ فرستدو کفشگران درغابش و کلاه گران آوه و جولاهگان قم و سفیهان ورامین را به بهشت فرستد. (کتاب النقض ص 583)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ / لِ)
شخصی که مردمان را با گفتن لفظ الصلاه برای نمازعید یا نماز مرده آگاه میسازد. آنکه بر فراز مناره یا مأذنه یا مکان مرتفعی با بانگ بلند الصلاه میگویدتا مردمان برای نماز عید یا نماز مرده حاضر شوند
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند که در 53 هزارگزی شمال خاوری قاین برسر راه بزن آباد به جنگل واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 154 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شلغم و چغندر، شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش کهنوج شهرستان جیرفت که دارای 50 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش خرماست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ شِ)
زنی سخت بی شرم و زبان دراز و جهوریهالصوت. صفتی است دختران و زنان درشت خوی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ)
مصغر کلاه. کلاه کوچک. (فرهنگ فارسی معین) ، فرهنگستان ایران این کلمه را بجای محفظۀ ریشه پذیرفته است. (از واژه های نو فرهنگستان ایران). محفظۀ ریشه. (فرهنگ فارسی معین). پوشش محافظ انتهای ریشه گیاهان که غالباً سخت و برجسته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتهای ریشه از سایر قسمتهای آن متورم و تیره تر می باشد و در اغلب ریشه ها با چشم بخوبی مشخص و متمایز است و کلاهک نامیده می شود. سلول های خارجی این قسمت دارای جدار کوتینی می باشند و یاخته های مولد ریشه و بافت مریستم را که معمولاً در قسمت انتهای ریشه قرار دارند حفظ می نمایند. طول کلاهک و شکل آن همیشه در نبات ثابت می ماند. در بالای کلاهک ناحیۀ صافی وجود دارد که سلولها می تواند در منتهی الیه آن قرار گرفته و نمو طولی ریشه و کلاهک بوسیلۀ این سلولهای مولد انتهائی صورت می گیرد، بنابراین اگر انتهای ریشه را قطع کنند رشد و نمو آن نیز قطع می گردد. (گیاه شناسی ثابتی ص 208) ، آنچه بر سر خرما و انار و بادنجان و امثال آن است. قمع. کون خرما. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلاهک
تصویر کلاهک
کلاه کوچک، آنچه شبیه به کلاه باشد، محفظه ریشه. کلاه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاهک
تصویر کلاهک
((کُ هَ))
کلاه کوچک، قسمت مخروطی شکل انتهای ریشه گیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاه کج نهادن
تصویر کلاه کج نهادن
((کُ. کَ. نَ دَ))
تفاخر کردن، به خود بالیدن
فرهنگ فارسی معین
از بازی های مردم کوه نشین استتعداد بازیکنان معمولا بیش از
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای به ارتفاع ۳۰۸۲ متر نزدیک شاه علمدار کلاردشت، نام دهکده ای از کلارستاق نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
راه ویژه ای که پیوسته احشام از آن عبور کنند، مقامی پایه ای در آوازهای چهارگانه ی موسیقی کتول و استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
موجودی خیالی برای ترساندن بچه ها
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی راه رفتن که شخص به اشیای روبرو و زیر پایش بی توجه باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
حلقه ی بالای زنگوله که زنجیر از آن عبور کند، قسمتی از جعبه
فرهنگ گویش مازندرانی